باران باران ، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره

بهانه زندگی

خدایا شکرت به خاطر مادر شدن

تمام وجودم ، تمام سلولهای بدنم و روحم تو را صدا می زنند فرزندم ، دلبندم ، پاره ی تنم ، امید زندگیم ، . . . نمی دونم چه واژه ای بکار ببرم که بتونم حسم را نسبت به تو بیان کنم . فقط اینو بدون که : لحظه ای نیست که به فکرت نباشم و اون موقع اشک تو چشمام حلقه نزنه ، طاقتم تموم میشه تا تو را تو آغوش بگیرم و از شیره ی وجودم تو را سیراب کنم . . . خدایا ! عاجزانه از تو تقاضا دارم کمکمون کنی تا بتونم اون طور که تو می پسندی این امانتی که به ما سپردی را بزرگ کنیم . خدایا ! دستمون را بگیر . . . ما خیلی تنهاییم . . .   ...
31 فروردين 1391

سونوگرافی عمومی ! نظر دهی عمومی !

سلام . به خدا دیگه خسته شدم از بس نتیجه سونوگرافی بقیه ! را شنیدم . نمی دونم روی پیشونیم چیزی نوشته !؟ بعضی وقتها فکر می کنم رو پیشونیم نوشته : لطفاً جنسیت فرزند مرا حدس بزنید . . . ! من نمی دونم چرا بعضی ها اینجوریند ؟ من از اول خودم حدس می زدم که نی نیم پسر باشه . نمی دونمم چرا ؟ ولی هر کی می پرسید حدسمو می گفتم تا نخواند برام نظر بدند ولی جالبه از وقتی باردار شدم هر کسی را می بینم برام نظر میده ! می خوابم می گند پسره پا میشم میگند پسره آرایش می کنم می گند خوشگل شدی پسره آرایش نمی کنم می گند وای پسره که رنگ و روت پریده !!! چیزای ترش می خورم می گند پسره خلاصه از روی هر کاری که انجام می دم حدس می زنند پسره بهشون میگم خوبه خودم همون ا...
31 فروردين 1391

صدای دلنشین قلب فرزندم

سلام . روز یکشنبه وقتی با عجله و دلهره ساعت 3:40 خودمو رسوندم به مطب ، دیدم دکتر امروز نیومده و همه ی خانوما مجبور شدند که نوبتشون را به روز سه شنبه موکول کنند . برای همین یه ضد حال بدجور من و علی خوردیم چون خیلی منتظر این نوبت بودیم . خلاصه دیروز زودتر از یکشنبه خودمو به مطب رسوندم که اولین نفر باشم و به همان نام و نشان تا ساعت 4:30 توی مطب منتظر موندم تا بالاخره دومین نوبت رفتم داخل . خانم دکترم خیلی خوش برخورد و خوش اخلاقه . اول از همه حالمو پرسید و من هم مشکلاتی که داشتم را براش گفتم . اول از کمر دردم شروع کردم و گفتم انتظار نداشتم به این زودی دچار کمر درد بشم و دکتر گفت بدلیل اینکه از الان داری وزن اضافه می کنی و کارت هم مرتب نشستن پش...
23 فروردين 1391

ویزیت چهارم

امروز عصر ساعت 4 ویزیت چهارم را از خانم دکترم دارم . جواب آزمایشی که دیروز داده بود را گرفتم و قراراه که امروز ببرم و ببینم آیا سونوگرافی برام می نویسه یا نه . این هفته آخرین هفته ماه چهارمه و از شنبه وارد ماه پنجم میشم . خوشحالم که این ماه هم به سلامتی داره تموم میشه و من دارم به نیمه بارداری نزدیک میشم . هر روز دلتنگیم برای دیدن کوچولم بیشتر میشه و همینطور اضصراب و نگرانیم از اینکه آیا می تونم مادر لایقی باشم ؟ آیا می تونم به کمک همسرم یه زندگی آروم و دلنشین را براش فراهم کنیم ؟ هر روز و هر شب دعام همینه و از خدا می خوام که ناامیدم نکنه . خدایا به امید تو . . .
20 فروردين 1391

وصف العیش ، نصف العیش

همیشه تو تخیلاتم تنها خودم با تو حرف می زدم و بهت فکر می کردم ولی دیشب با بابا علی که از خونه مامانش اینا برمی گشتیم بحث تو شد عزیزم . بابایی هم بالاخره در دلش باز شد و از تو گفت . البته قبلاً بهش اعتراض کرده بودم که تو که نی نی می خواستی چرا اصلاً الان در موردش حرفی نمی زنی و اونم گفت وقتی در موردش می حرفم دیگه طاقتم تموم میشه و دلم می خواد هر چه زودتر بیاد و اینجوری خیلی بهم سخت می گذره ولی تو حداقل پیش خودته دلتم که براش تنگ باشه بهش احساس نزدیکی می کنی ولی من چی ؟! منم به شوخی بهش گفتم خوب نی نی دوم را شما حامله بشو!!! خلاصه برات بگم از تیپ شما ، اسم شما ، تربیت شما ، دوست داشتن شما و از همه دری حرف زدیم و برای نی نی فینگیلمون هزار تا ...
19 فروردين 1391

دست بابا علی درد نکنه

سلام دلبندم چند وقتی بود هوس گرمک کرده بودم و منتظر بودم بهار بیاد تا اینکه دیشب بابایی غافلگیرم کرد و تا اومد یه عالمه گرمک برامون خریده بود منم که شکمو خوشحال شدم و 4 تاش را بریدم و آوردم . مامانم می گفت نخورید اینا مال نی نی مونه ولی بهشون گفتم نی نی مون دست و دلبازه خودش گفته بده مادر جون و پدرجون هم بخورند دایی شکمو هم که اصلاً کاری به تعارف نداره خودش از خودش پذیرایی میکنه! خلاصه که با اینکه اولش بود ولی خیلی شیرین بود و خیلی چسبید . دست گل بابایی درد نکنه . . .   ...
16 فروردين 1391

سال نو مبارک

سلام . امروز 9 فروردینه ، مثل یک چشم بهم زدن  8 روز از سال جدید هم گذشت . و جیگر من هم روز به روز داره بزرگتر میشه و تو دل مامانش جاباز می کنه . چند روزیه که کمر درد بدی گرفتم و نشستن روی صندلی برام خیلی سخت شده ولی چاره ای نیست فقط هر دفعه تو اداره پا میشم راه می رم تا شاید بهتر بشه . احساس می کنم خیلی زود کمر دردم شروع شده . از سال جدید بگم : لحظه ی تحویل رفتیم پایین پیش مامانم اینا و سه تا سوره یس که بابای علی سفارش کرده بود را خوندم . امسال دعاهای جدیدی به دعاهام اضافه شد از جمله سلامتی و خوشبختی به به کوچولومون. وقتی حرف از اون میشه طاقتم دیگه تمومه و تمام وجودم احتیاج داره که اونو تو آغوش بگیره برای همین تا میام اینجا که از ...
9 فروردين 1391
1